رخصت
قبل از هر چیز از تمامی دوستانی که مرا تنها نگذاشتند و با نظراتشون ابراز محبت کردند و تولد نا مبارک من رو تبریک گفتند از صمیم قلب تشکر میکنم خصوصا بچه های خوب محشر که روز تولدم رو در غیابم جشن گرفتند و دوستان عزیزم در بلاگفا که با نظراتشون من رو قابل دونستند ... متقابلا من هم تولد همه همشهریوری های عزیز رو تبریک میگم از جمله سرکار خانم آذر میم ... شیدا ملحدی و سایر بزرگواران
و اینکه دوستان و سروران سوال میکردند این مدت کجا بودم عرض میکنم باز هم این مشکل همیشگی و بستری و درد و بقیه قضایا که نمیخوام یادآور بشم و هم شما عزیزان و خودم رو عذاب بدم ... بماند ...
واما حرف دل این پست در چند جمله :
تمام زندگيم را دلتنگي پر كرده است و این دلتنگي عميق ترين دردها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري ... درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد و درحسرتي عميق به قلبم آويخت و پوست تن کودک دلم را با تاولهاي دردناک داغ غم پوشاند .
چقدر دلم هوای شمال کرده ... زیر بارون قدم زدن در کنار ساحل و گوش دادن به ترانه بزن بارون بزن خیسم کن ... آبم کن ... ترم کن ... چه آسونهایی که آرزوی من شده ..!!
بقول مجید(بهروز وثوقی) تو فیلم سوته دلان : یکی نیست دستم رو بگیره بگه چتـــــــــــــــــــــــــــه ...؟؟؟ببره امامزاده داود حالم رو خوب کنه .............
واي هشداركه شب بيداراست... پشت هرپنجره...هردر...هربام
پشت هرپرده...هرآينه پاك... زيرهرپله وهرسقف...پشت هر بوته پير
نيز در پشت نقاب هر دوست
آه باوركن...درپس ني ني چشم من...ودرعقربه ساعت تو...شب كمين كرده وبيدارنشسته است براه... نهان
هشدار كه شب بيدار است...نيز هشيار ترين هشيار است
درپنـاه مهــر